محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

محمد امین گل پسر مامان و بابا

نگرانی

دیروز ثنا و محمد امین از سر میز ناهار جنگ و دعوا و بحث را شروع کردند تا شب البته یکی دو ساعتی صلح و آرامش تو خونه برقرار شد (خواب تشریف داشتند ) ساعت حدودا 11.5 شب بود ثنا مشغول کارهای کلاس زبانش بود که باز هم دعوا شروع شد ثنا جیغ بنفشی کشید و سرو صدا خوابید. ثنا دندونش و شست و رفت بخوابه محمد امین و صدا کردم که بیاد بخوابه ولی خبری نشد (چون قبلا جند بار تو کمد دیواری و کابینت آشپز خانه قایم شده بود ) به همراه بابایی و ثنا همه کابینتها و کمد دیواریها ، زیر تختها ، پشت مبلها و پرده ها رو گشتم ولی خبری ازش نبود صداش هم میکردم اما جوابی نمی آمد..... بقیه در ادامه مطلب بابایی رو فرستادم تا بره حیاط رو بگرده ثنا رو هم فرستادم تا...
6 دی 1391

نگرانی

دیروز ثنا و محمد امین از سر میز ناهار جنگ و دعوا و بحث را شروع کردند تا شب البته یکی دو ساعتی صلح و آرامش تو خونه برقرار شد (خواب تشریف داشتند ) ساعت حدودا 11.5 شب بود ثنا مشغول کارهای کلاس زبانش بود که باز هم دعوا شروع شد ثنا جیغ بنفشی کشید و سرو صدا خوابید. ثنا دندونش و شست و رفت بخوابه محمد امین و صدا کردم که بیاد بخوابه ولی خبری نشد (چون قبلا جند بار تو کمد دیواری و کابینت آشپز خانه قایم شده بود ) به همراه بابایی و ثنا همه کابینتها و کمد دیواریها ، زیر تختها ، پشت مبلها و پرده ها رو گشتم ولی خبری ازش نبود صداش هم میکردم اما جوابی نمی آمد..... بقیه در ادامه مطلب بابایی رو فرستادم تا بره حیاط رو بگرده ثنا رو هم فرستادم ت...
6 دی 1391

شیرین زبون

دیروز مامانی موقعیکه می رفت تا گل پسرو از مهد کودک برداره یک تصادف کوچولویی کرد بعد از اینکه گل پسرو از مهد برداشتم و آمدیم خونه توی حیاط وقتی که ماشین رو دید به باباش گفت: بابایی مگه ماشین ما اسباب بازی هست که میزنن خرابش میکنن...!!! وای ببین بچه چه چیزهایی به فکرش خطور میکنه...... ...
5 دی 1391

شیرین زبون

دیروز مامانی موقعیکه می رفت تا گل پسرو از مهد کودک برداره یک تصادف کوچولویی کرد بعد از اینکه گل پسرو از مهد برداشتم و آمدیم خونه توی حیاط وقتی که ماشین رو دید به باباش گفت: بابایی مگه ماشین ما اسباب بازی هست که میزنن خرابش میکنن...!!! وای ببین بچه چه چیزهایی به فکرش خطور میکنه...... ...
5 دی 1391
1